نیلوفر اردلان یا (زن ایرانی، هفته)
شاهکار فوتسالیست های ایرانی و قهرمانی دلچسب آنها در جام ملت های آسیا، به رغم همه ی بی توجهی ها و نادیده گرفتن ها، به رغم محدودیت های ریز و درشتی که داشتند، بار دیگر زنان ایرانی را درکانون توجه قرار داد، نیلوفر اردلان کاپیتان تیم به دلیل مخالفت همسرش (توتونچی از فعالان رسانه در شبکه ورزش) نمی تواند همراه تیم به مسابقات برود و نوزده سال تلاشش دود می شود و به هوا می رود و به همین سادگی سهمش از قهرمانی تاریخی تیم، یک استقبال همدلانه در فرود گاه می شود.
تیمی که غریبانه وارد وطن می شود و نگاه مرد محور مجموعه ی وزارت ورزش زحمت حضور در فرودگاه را به خود نمی دهند، اما مهم تر از تمام این حواشی، اتفاقی است که نرم نرم در زیر لایه های رویی جامعه ی ایرانی در وقوع است و نشان از نسیم تغییرات دارند؛ امروز دیگر زیست سرکوب شده ی تاریخی زن ایرانی که منحصر به اتاق خواب و آشپزخانه شده بود در حال تغییر است و این تغییر شکل عمیقی پیدا کرده، زنان ایرانی دیگر صرفا حضور را منحصر به شرکت در دانشگاه و پشت فرمان نشستن نمی دانند، البته که برای شروع خوب بود، اما حالا وقت فتح قله های مرتفع تری است؛ ورزش، هنر به طور خاص آواز، سیاست، اندیشه...حوزه هایی است که به شدت نیازمند جنس دیگریست و زنانی که می آیند و هاله نگاه جنسیتی را بر می دارند.
فروغ بود که گفته بود: «در کوچه باد می آید، در کوچه باد می آید، و من به جفت گیری گل ها می اندیشم...»
هما روستا یا (پرواز، هفته)
کودکی را در مسکو زیست و در لس آنجلس چشم از جهان فرو بست؛ از روسیه تا امریکا، دلش اما با وطن بود، این را میشد از تارو پود حنجره ی جادویی اش درک کرد، او که حداقل سه تصویر ماندگار در ذهن ما خلق کرد؛ در مسافران بیضایی و آن دیالوگ جادویی که رو به دوربین می گفت:«ما برای عروسی به تهران میرویم. ما به تهران نمیرسیم.
همه ما توی راه میمیریم.» از کرخه تا راین و شمایل آن خواهر دلسوخته ای که جراحت وطن را به دندان می کشید و پرنده ی کوچک خوشبختی و عشقبازی هما با عطیه دختر ک گنگی که قدرت تکلم نداشت، وچه غم انگیز که آن صدای گرم و مهربان در روزهای آخر گنگ شده بود، قبل از مرگ سمندریان، سرطان سینه هجوم آورده بود، اما هما از پسش برآمده بود، تا اینکه حمید سمندریان رفت، این بار سرطان ریه حمله کرده بود و خب درغیاب یارهمیشگی، پرتو درمانی و شیمی درمانی نتوانست هما را حفظ کند، پروازش رفتن نبود وعین رسیدن بود؛ پس از سه سال جدایی، حالا دوباره در کنار هم...
و در پایان خاطره محمد صالح علا از سکانس پایانی مسافران:«در سکانس پایانی خانم روستا کشته می شدند،چنان متاثر شده بودیم که آشکارا می گریستیم، چنان که بعد از مرگشان آمدند کنار ما و وقتی که دیدند ما چقدر برای مرگشان گریه کرده ایم، خندیدند و با لهجه ی فراموش ناشدنی شان گفتند: از شما ممنونم که برای مردن من گریه کردیدو ما باز هم گریه کردیم، نه برای مرگ شان در آن فیلم، که گریه های سینمایی هیچ دلی را تسکین نمی دهد، ما برای مرگ زیبا و هنرمندانه خانم روستا گریه کردیم و اصلا شغل ما است بارها بمیریم وبارها برای مردن هم گریه کنیم ».
آزاده نامداری یا (گیس و گیس کشی، هفته) خبر ازدواج مجدد خانم نامداری مجری سابق پر جنب و جوش صدا و سیما و همچنان پر جنب و جوش اینستاگرام، دوباره دنیای زردها را تکان داد، اینستاگرام جولانگاه زردها شده، ساختار راحت و عکس محور این رسانه ی مجازی باعث شده سلبریتی های وطنی با تعداد دنبال کنندگان و پست های جنجالی که می گذارند، مطرح بمانند و خب چه چیزی بهتر ازاین!
یکی واژه اختراع می کند:«شلوپلتونم عشقولیا»، دیگری درخواست کمک می کند:«بغ بغو»و...خلاصه که دور همیم و خوش می گذرد، نامداری با انتشار خبري در صفحه مجازي اش، ازدواج دوم خود را رسانه اي كرد و سجاد عبادی ، فرزند رحيم عبادی رييس سازمان جوانان دولت اصلاحات را به عنوان همسر خود معرفی کرد، حالا همسر اول سجاد عبادی مدعی شده است که او پیش از طلاق، با آزاده نامداری در ارتباط بوده است.
قسمت هایی از متن مهسا آبومگر: «گل هايي كه هر سه شنبه برايش ميبردي از همان گل فروشي ميخريدي كه براي من هم در اين ٣ سال خريدی؟ راستي به اوهم گفتي كه هميشه دوستش داري ؟! مردي كه سر قولش نماند مرد نيست ، پس حساب من با تو هيچ !
خانم نامداري عزيز، بانوي حجاب و اخلاق و عفاف و شكستن حرمت ها؛ من سر زندگي ام بودم كه تو آمدي. من بودم و تو آمدي»
نامداری هم پاسخ داده:«واقعا چی بدست میاریم،،،از شایعه ساختن،،از همدستی کسایی که نمیدونم کجاشون درد میکنه،،،بازم بی خیال،من محکم ترازاینم که این بازیا آزارم بده،اما شوکه شدن دیگه سه ساله کارهمیشمه،،امروز »
چیزی فراتر از خاله زنک، تجمیع «عمرگل لاله»،«ستایش»،«حریم سلطان» و رمان های فهیمه رحیمی و..از کوزه همان برون تراود که در اوست.
ریوالدو یا (کی بود؟ کی بود؟ من نبودم، هفته) ریورا و تورس را یادتان هست؟ دو مدافع پانامایی پرسپولیس که بعدتر متوجه شدیم هیپاتیت هم داشته اند، یک بازی انجام دادند و رفتند و شکایت کردند و پرسپولیس غرامت داد، رافائل را چطور؟ همان که شش امتیاز از پرسپولیس کسر کرد، دی کارمو را که یادتان نرفته، آمده بود آقای گل شود، اما دروازه خالی را بیرون می زد، داسیلوا دروازه بان استقلال که یک فصل آمد و یک بازی هم در کارنامه اش ثبت نشد و ناگهان رفت و غرامتش را گرفت، لیام ردی استرالیایی که با استقلال دو ساله بست، بازی هم نکرد و پس از شش ماه، پول دوسال را گرفت و رفت، گومز برزیلی که شش ماه در استقلال پرسه زد و پول یک سال را گرفت و رفت، راه دور نرویم ،اصلا همین مگویان چه کار خاصی انجام داده؟ در فوتبال خودمان از پروپیچ بهتر نداریم؟ این قراردادها توسط چه کسانی و چگونه بسته می شوند، که همیشه طرف خارجی محق است؟
40 هزار دلار در قرارداد ریوالدو گم شده، مدیرعامل تیم نمی داند کجاست، مربی تیم اظهار بی اطلاعی می کند، پس چه کسی قراداد می بندد؟ چه کسی این بازیکنان را تایید می کند؟ چند هزار دلارغرامت بدهیم تا یک جانواریو دربیاید؟ پول یامفت نفت و تیم های دولتی و عدم پاسخگویی و دلهایی که برای وطن نمی تپد.
سرباز آباده ای یا (عصبی، هفته) زندانیان (زندان آباده) که در حال ورزش صبحگاهی بودند، ناگهان متوجه تیراندازی یک سرباز وظیفه به صورت هوایی شدند که متاسفانه این تیراندازی به سمت ماموران و سایر سربازان ادامه پیدا کرد، تیراندازی تا حدی ادامه داشت که بر اثر اصابت گلوله چهار سرباز وظیفه و افسر نگهبان کشته شدند، می گویند در جیب سرباز نامبرده قرص آرامبخش بوده و عده ای دیگر هم بحث های قومیتی را مطرح کرده اند که البته توسط فرماندار آباده تکذیب شده است.
هر چه که بوده، آنچه که مسلم است ندیدن سربازها و پادگان ها است. بسیاری از پادگان های دوردست جو مناسبی ندارند؛ چه از لحاظ امکانات، چه مسائل فرهنگی، اگر فرهنگ را محدود به دعاهای هفتگی نکنیم و ریزتر ببینیم، وضع اسفناکی حاکم است.
افراد با زمینه های متفاوت، دوسال از عمر خود را با این تفکر که بطالت محض است، در کنار هم میگذارنند و در واقع از همان ابتدا با یک زمینه ی منفی و در زیر فشار درجه دارانی که نظم را با بی حرمتی اشتباه می گیرند روزگار می گذارنند، مسائلی چون: دوری و احساس عقب افتادن از دنیای بیرون و بزهکاری هایی چون: استعمال مواد مخدر و تمایلات جنسی نا متعارف که هیچگاه صحبتی از آن ها نمی شود، فضای پادگان ها را بسیار آشفته کرده، در این مورد خاص آنچه که می نویسم حاصل مشاهده ی عینی و ملموس است و به شدت مستند است،این درد را چاره باید.
خواهر و مادر بابک زنجانی یا (طفلکی های، هفته) خدای نکرده نیت فحاشی نداشته ام! آنچه درتیتر بالانوشتم در راستای ادعای نامبردگان بر اموال بابک زنجانی است، مادر و دو خواهر بابک زنجانی مدعی شده اند، بخشی از اموالی که ایشان اعلام کرده، مربوط به آنها بوده و بابک خان حقی در مورداین اموال ندارد،جنگی که زرگری به نظر می رسد،اگر اموالی که زنجانی از کنار تحریم ها جمع کرده متعلق به خواهر و مادرش است، پس پیراهن شماره شش تیم ملی هم متعلق به امیر تتلو است و ما می توانیم در جام جهانی روسیه با اقتدار آرژانتین را شکست دهیم، در حالی که مسی پا به توپ شده و قصد گذر از امیر تتلو را دارد او با پرسشی سنگین مسی را دچار تلاطم روحی میکند، کی از پشت لباستو می بنده؟
شما فکر می کنید واقعا مسی می تواند ادامه دهد؟ شماره شش را به تتلو دادیم، حیف است لابی رابه شمقدری ندهیم،اصلا سالی یک بار به جای این همه هزینه، می رویم منزل جواد اینا، هر جا که لابی را گذاشت به همان جا اسکار می دهیم ،لابی هم تا سال بعد منزل آقا جواد بماند، این همه هم خرج لباس و قرتی بازی و فرش قرمز نمی کنیم، اسکار را به جواد دادیم، حیف است لقمه ی حرام را به رامین ناصرنصیر ندهیم، این وسط ادب می ماند که خودتان به هر که خواستید بدهید، عذر خواهی را کلا به داوران واگذار می کنیم، جام لیگ برتر را هم به هر که دوست داشتیم می دهیم، فقط دقت می ماند که می دهیم به تاج و کفاشیان، این همه گفتیم از ظریف نگوییم حیف است، دستانش را از اوباما پس می گیریم وانگشت شستمان را نشانش می دهیم و...