چرا مردم دوست دارند از زندگی روزمره و خانواده سیاستمداران سر در بیاورند؟ کدام خانواده های سیاسی برای مخاطب ایرانی جذاب شده اند؟
در تمام سه دهه گذشته، هرگز به شوخی یا جدی، مشابه کنایه ای که علی مطهری در پاسخ اخیرش به کوچک زاده استفاده کرده بود، دیده نمی شود؛ او گفته بود که علی لاریجانی، همسر دختر مرتضی مطهری، تئوریسین برجسته انقلاب اسلامی که در سال 58 ترور شد، به حجاب و عفاف پایبند است و انتقاد کوچک زاده، نماینده دست راستی مجلس، به لاریجانی درباره بی اعتنایی وی به مساله حجاب در دیدار با یک زن دیپلمات غربی، محلی از اعراب ندارد؛ ورنه لاریجانی داماد خاندان مطهری نمی شد اما کوچک زاده نباید انتظار داشته باشد که خواهر مطهری در خانه، با ماهی تابه و لنگه کفش به همسرش، حمله کند و چرا با زن اجنبی بدحجاب ملاقات رسمی داشته است.
همین جملات علی مطهری نشانی است از ورود عرصه خانوادگی سیاست مداران به مرکز دید عمومی و مطهری هم می کوشد از این توجه عمومی بهره ببرد تا همه نظرش را بشنوند و بخوانند؛ شاید حتی ناخودآگاه و تحت تاثیر تصویری فعلی از سیاست.
چندماهی هست که روشن و بارز است که سیاست، دیگر سلبریتی ساز شده است. حالا چهره های سیاسی به ستارگان بدل شده اند که جلب نظر می کنند و می درخشند. همان کاری که هر سلبریتی از عهده آن بر می آید. درست مثل سال های قبل که دو عرصه هنر و ورزش سلبریتی ساز بود؛ حامد بهداد و مهناز افشار، یا حتی دوره ای محمدرضا گلزار یا علی کریمی و فرهاد مجیدی، یا حتی زمانی علی رضا نیکبخت واحدی.
حالا سیاست است که فعالانش را به ستارگان عرصه عمومی بدل می کند؛ از علی مطهری تا صداق زیباکلام؛ حتی فرزندان مقامات ارشد نظام، از سید احمد خمینی تا سید مجتبی خامنه ای، کوچک ترین چهره عمومی شده خاندان امام (ره) و بزرگ ترین عضو سیاسی و فقهی خانواده رهبر انقلاب، هم اینک هرجا دیده شوند چشم ها را به سوی خود می کشند و نظرات را جلب می کنند.
ستارگان حوزه عمومی از هر عرصه ای که باشند، همین طوری و به همین شدت که امروز سیاسیون شهیر تاثیر می گذارند، عرصه عمومی و آرا و افکار را جلب می کنند، و حتی فراز و فرود چهره های حوزه های دیگر را تحت تاثیر قرار می دهند؛ یعنی جایگاه ستارگان حوزه هایی چون هنر و ورزش را هم تعیین می کنند. چه شد که سیاست به جای هنر و نیز ورزش، سلبریتی ساز شده است و چرا حالا این ستارگان سیاسی هستند که به فروش نشریات و دیده شدن برنامه های سمعی و بصری رسانه ها کمک می کنند؟ بدل شدن سیاست به عرصه سلبریتی ساز، چه تبعات و نتایجی خواهدداشت؟
آقایان کلاهی بفرمایید منزل؛ بازی تمام شد! بهمن 57 که انقلاب شد و مردم ایران سازوکار سلطنت را برانداختند، سیاست مداران و خانواده های شان از نظر افتادند. در ذهنیت مردم انقلابی، سلطنت، تواسنته بود به زور و ضرب، از حق مردم ایران بزند و به خانواده سلطنتی برساند و از خرده ریز ریخت و پاش های خانواده سلطنتی و دربار، هزار فامیل مشهور هم به نان و نوایی می رسید اما این ها همه ربطی به ملت ایران نداشت. ادبیات انقلاب، حکم کرده بود که سیاست در دوران پهلوی، بازیچه ای برای حاکم تاجدار کشور و درباری وی بوده و راهی برای رسیدن به پول و مکنت و البته به بیان انقلابی تر، برای غارت بیت المال.
به سبب این تصویر انقلابی علیه سیاست، سیاست مداران در دنیای جدید ایرانیان پساانقلابی، از سکه افتادند. دیگر دیپلمات بودن و کارمندی وزارت امور خارجه، وکیل مجلس شدن یا سناتور بودن، وزیر بودن یا معاون وزیر یا استاندار شدن، افتخاری نبود. دولت موقت مهدی بازرگان که سقوط کرد؛ به جرات می توان گفت آداب سیاسی و سیاست مداری که دست کم از عصر مشروطه یا حتی از عصر ناصری، پرورش یافته بود و مرد سیاست و مرد دیپلمات، در آن آدابی که تقریبا قدمیت 100 ساله داشت و بوی کلاسیک فرنگی می داد، موقعیت رفیعی بود که با تحصیلات یا روابط اصیل- اصیل را بخوانید هرچه نزدیک تر به قدرت اول مملکت- خانوادگی به دست می آمد.
دولت موقت بازرگان مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی، علی اکبر معین فر، ناصر میناچی، عباس امیرانتظام یا صدر حاج سید جوادی، نخست وزیر، برخی وزرا و مشاوران در دولت موقت انقلاب اسلامی که جملگی در نهضت آزادی ایران عضویت داشتند، نمونه هایی بودند که آخرین بقایای سیاست مداری به شیوه صدر مشروطه را حمل می کردند و هرچند به اندازه ناچیزی از آن سنت حصه داشتند. نهضتی ها در دوران مبارزه علیه شاه، هم در آکادمی های ایرانی مدرن و هم در کالج های غربی درس خوانده بودند و هم انجمن اسلامی تشکیل داده بودند؛ مهندسان و حقوق دانانی بودند که می کوشیدند با علوم دقیقه و انسانی کلاسیک و خلاصه با آداب سنتی سیاست در ایران، سلوک کنند ولی به فساد مالی و عقیدتی سیاست مداران در قدرت و متعلقان دم و دستگاه پهلوی آلوده نشوند.
آن ها البته در خاک جبهه ملی ایران ریشه داشتند. جبهه ملی را محمد مصدق و گروهی از سیاست مداران روز در دهه 20 و 30 بر دو دوش آزادی مردم در انتخابات و آزادی ملت در تعیین سرنوشت ملی ایران، و در تقابل با میل محمدرضا شاه و دربار به استبداد و اعتماد توام با ترس و ی نسبت به دنیای غرب، بنا کردند.
محمد مصدق و کادرهای ارشد جبهه ملی که دولت را نیز به دست گرفته بودند، نفت را ملی کردند و در مرداد 32 با کودتا سقطو کردند، از جمله سیاست مدارانی بودند که اغلب از نخستین مدارس عالی علم تدبیر مدینه (سیاست) و اقتصاد در تهران عصر قاجاری فارغ التحصیل شدند که پس از اصلاحات امیرکبیر بنا گذاشته بودند و سپس در انقلاب مشروطه تقویت شدند؛ آن ها برای آن که کادرهای آینده دولت ایران زمین باشند، به فرهنگ هم رفته بودند و درس های عرفی و غیردینی خوانده بودند و در بازگشت، در هر دو حکومت قاجاریه و پهلوی، در دولت های مختلف والی این ولایت با آن ولایت شده بود (مثل مصدق که در جوانی، والی فارس بود) یا به عضویت مجلس موسسان یا مجالس شورای ملی برگزیده یا منصوب شده بودند اما از قضا بنا بر گرایش های ایران دوستانه و اجنبی ستیزانه شان، در دروه ای از تاریخ یک سازمان سیاسی (جبهه ملی) و یک دولت ملی گرا تشکیل دادند.
آن ها سپس با وقوع کودتای سال 32، یا تماما پراکنده شدند یا در نسل های دوم، سوم و چهارم جبهه ملی هم موثر بودند اما از بطن این گرایش های ملی گرایانه، جوانانی سر برآوردند که با پهلوی میانه خوشی نداشتند، آرزوی شان حتما وکیل و وزیرشدن نبود و به اسلام هم مقید بودند؛ مثلا مهدی بازرگان حتی در دولت محمد مصدق، مامور شد که مالیات خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس را عملی کند.
اما به هر روی این نسل اسلام گرا و ملی گرا، نخستین درس های عملی و نظری اش را در مکتب سیاست مداران کلاسیک ایران آموخته بود و در پس از انقلاب نیز آن ها، به عنوان سیاسیونی که هم مخالف رژیم شاهنشاهی بودند و هم در عین حال در امر دولت داری و اداره اوضاع مملکت سررشته داشتند، عنان اجرایی کشور را به دست گرفتند. خلاصه این ها همان ها بودند که از آغاز دورانی که دانشگاه و مدارس جدید به ایران وارد شد، مکلاها (کلاه داران) خوانده می شدند در برابر معممان (عمامه داران) که روحانیون درس آموخته و پرورده حوزه های علمیه سنتی شیعیان در قم، نجف، مشهد یا تهران بودند.
مصدق با سقوط دولت بازرگان، آخرین بارقه های روش سیاست مداری کلاسیک ایرانی به پایان رسید. پس از آنان، گروهی از سیاسیون مکلای دیگر هم چون ابوالحسن بنی صدر و صادق قطب زاده، تدبیر امور اجرایی کشور را با رای مردم به دست آوردند. این دسته، البته بیش از آن که نزد نهضت آزادی یافت می شد، به روحانیت و شرع شیعه، به عنوان ایدئولوگ ها و جهان بینی سیاسی انقلاب اسلامی وابسته بودند و برخلاف مشی رفرمیستی بازرگان و یارانش، از آغاز نضهت امام (ره)، زیر بیرق «مرگ بر شاه» جمع شدند؛ اما الان با رجوع به خاطرات و مجموعه ای از کارنامه های برجامانده آنان و نیز با دقت در وقایع نبرد و مجادله قدرت و نیروهای سیاسی در فاصهل سال های 57 تا 60، به خوبی آشکار می شود که بنی صدر و محفل کوچک سیاسیون همراه وی اگرچه انقلابی بودند اما سیاست را همچون یک تخصص برای به دست آوردن قدرت می نگریستند.
آن ها هنوز به تمامی از ذهنیت سیاسی قدیمی ایران پیش از انقلاب اسلامی، نبریده بودند. بنی صدر، به دقت برنامه ریخته بود تا در دولتی که براساس انقلاب اسلامی تشکیل می شود، رئیس جمهور ملت ایران باشد، و برای این منظور، روش های سیاسی کسب قدرت را درنظر داشت و چه بسا که در تحولات پساانقلابی به کار گرفته بود. او انقلابی بود ولی دوست داشت یک ستاره سیاسی هم باشد؛ مثل همه سیاست مداران دنیا؛ انقلابی بود چون هب سینه فرهنگ تحزب و حزب گرایی دست رد زد و کوشید نشان دهد که فردی است مستقل و بدون وابستگی به دسته و حزبی که خصوصا به فکر مستضعفان است و هرگز به باند و دسته قدرت نمی اندیشد و ر عین حال از گرایش های کلاسیک یک سیاست مدار به قدرت هم بهره داشت.
او و قطب زاده به عنوان دوسرنمون این شیوه موقت و گذرا در سایست و سیاست مداری پساانقلابی، مثلا کت و شلوار می پوشیدند و انگلیسی و فرانسه حرف می زدند، ولی هرگز تا زمانی که در ایران انقلابی زنده یا در مصدر قدرت بودند، گراوات نزدند و بیش تر به زبان و ادبیات سنتی و قرآنی متکی بودند. آن ها برای قدرت برنامه داشتند، مثل بسیاری از چهره ها و محافل سیاسی در ایران. اما زود رویاهای شان بر باد رفت و نقشه های شان نقش بر آب شد. بنی صدر به جرم قانون شکنی و دیکتاتوری از قدرت اول اجرایی کشور خلع شد و به اروپا فرار کرد و قطب زاده، به جرم خیانت و توطئه علیه انقلاب، اعدام شد.
حالا انقلاب شده بود. شاید نابودشدن آخرین بقایای قدیمی و حتی جوان و انقلابی سیاست به شیوه غیرانقلابی و کلاسیک، به سبب آن بود که درنظر مردم انقلابی ایران، سیاست از سکه افتاده بود. حالا و پس از دو دولت موقت و مستعفی بازرگان و دولت سقوط کرده بنی صدر، هرکه قرار بود بر قوه ای از قوای سه گانه کشور یا همه قوا ریاست کند، وزارت برعهده گیرد، وکالت کند یا استان و شهر و بخش و خلاصه بزرگترین ساختارها و ستادها یا کوچک ترین اداره ها را بچرخاند، به قدرت فکر نمی کرد.
همه حالا برای خدمت به خلق الله، مسوولیت می پذیرفتند. بی جهت نیست که جمله «ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت» از زبان سید محمد بهشتی، موسس و دبیر کل حزب جمهوری اسلامی و نخستین قاضی القضات حکومت انقلابی ایران، که به دست سازمان مجاهدین خلق ترور شد، این قدر از آن روزها به یاد مانده و هر فیلم و سریالی که بخواهد لوکیشن و صحنه های ایران اوایل دهه شصت و صدر انقلاب را بازسازی کند و به تصویر بکشد، آن را روی در و دیوار می نویسد تا نشانی از روزهای انقلاب باشد.
در این عصر جدید انقلابی، لازم نبود دولت مردان و حائزین موقعیت ها و مقامات سیاسی کشور، درس سیاست خوانده باشند؛ چون چندان که می نمود سیاسیون برای کسب نقشه نداشتند بلکه در اندیشه راه انداختن امورات مردم بودند. همه قصد خدمت داشتند، می توان در این ادعا شک کرد که آیا واقعا قصدشان خدمت بوده یا نبوده و به فکر قدرت و جاه و جلال دنیوی بودند، درست مثل سلطنت طلبان که فکر می کنند با چنین روشی مچ انقلابیون علیه شاه شان را گرفته و مشت شان را باز کرده اند و نقشه های اصلی شان را رو کرده اند.
اما ما در اینجا با نیت و نهاد باطنی انقلابیون کاری نداریم. ما با تصویری کلی سروکار داریم که سیاست پس از سال 57 پیدا کرده بود و چه انقلابیون در حرف های شان صادق بودند و چه نبودند، این تصویر و ذهنیت کلی بود که سیاست قدیمی را از سکه انداخته بود و خدمت را معادل سیاست کرده بود. درست مثل پیروزی که به جای نام باشگاه پرسپولیس نشسته بود. وزرا و نمایندگان مجلس شورا که حالا از شورای ملی به شورای اسلامی تغییر نام داده بود، قیافه انقلابی، ریش توپی و پیراهن راه راه روی شلوار پارچه ای ساده را به کت و شلوارهای مکلاها ترجیح داده بودند.
در تبلیغات انتخاباتی ریاست جمهوری و مجلس شورای، با پیش قدمی ابوالحسن بنی صدر در اولین انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران، مفهوم «خادم یا حامی مستضعفان» به ادبیات انتخاباتی ایران وارد شد. سیاست به عنوان روش کسب قدرت و اداره مملکت جایش را به مفاهیم و تصاویر تازه ای داده بود. مفهوم سیاست رنگ فریب و نیرنگ و توطئه به خود گرفته بود و زندگی سیاست مداری هیچ علاقه ای در افکار عمومی بر نمی انگیخت.
یک جنگل ستاره داره... با انقلاب سیاسی کلاسیک که برای اداره اجراییات کشور و قانون گذاری درس خوانده بود و می کوشید به این موقعیت ها برسد و خودی نشان دهد از سکه افتاد و این ها همه تحت بسته جدید که خدمت به مستضعفان بود، ارائه شد، ولی چریک بودن به ستاره بی بدیلی بدل شده بود. از سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریک های فدایی خلق، فرزندان نهضت آزادی ایران و حزب توده ایران، که با نقد و نفی مشی سیاسی پدران شان به دنیا پا گذاشته بودند، از اواخر دهه 40 و در سراسر دهه 50، علیه حکومت مستقر در کشور، به اسلحه دست بردند.
حزب توده، از جریان های سیاسی مارکسیستی قدیمی و سنتی ایران، مجموعه ای از فعالان سیاسی بود که در فاصله سه چهار دهه از سال 1320 تا انقلاب اسلامی، مطابق سیاست در ادبیات و نگرش مارکسیستی، برای تدارک تدریجی انقلاب پرولتری بنیان گذاشته شد اما اندک اندک به حزبی متشکل از کادرهای حرفه ای و متخصص سیاست بدل شد که هم با رژیم شاه مبارزه سیاسی (و نه هرگز مسلحانه) می کرد و هم با بلوک شرق روابط مستحکمی داشت.
آن ها کادرهایی ماهر بودند هم در سازماندهی سیاسی و هم در دیپلماسی؛ اگرچه اغلب فعالیت سیاسی شان را از جهان بینی کارگری و خلقی و علیه سیستم و فرهنگ سیاسی پهلوی آغاز کرده بودند اما حالا به سیاسیونی بدل شده بودند که با سیاست مداران کلاسیک ایرانی، تفاوت فرمالی و حتی اختلافی در روش ها نداشتند.
پروین و دخترش چریک های جوان ایرانی با الهام از فضای سیاسی و فرهنگی دهه 60 میلادی که چپ نو، جان سیاست کلاسیک را با الگوهای انتقادی و اصطلاحا رادیکال، هدف قرار داده بودند، دست به اسلحه بردند و سبک زندگی انقلابی تازه ای اختیار کردند: دختران و پسران جوان، دست از جان شسته، در خانه های تیمی مخفی در شهر یا روستا، برای حمله فردی یا جمعی به نظام حاکم تمرین می دیدند و تدارک می چیدند.
ده ها جوان، از این دو سازمان، پیش از انقلاب در پیکاری نفسگیر با ساواک کشته شدند و شهید نام گرفتند. اما به سرعت، تیپ و سبک زندگی آن ها، اورکت های سبز و پوتین چرمی نظامی، کلاه براه ای یا کله لبه دار نظامی، موهای پرپشت و شانه نزده و هیپی طور، به عنوان نماد هویت معترض به وضع موجود، در سراسر قشر جوان و نوجوان ایران پس از انقلاب نفوذ کرد.
برای یکی دو سال هم که شده پیش گامان کشته شده، رهبران و فعالان این سازمان های چریکی و رادیکال، به ستاره های زندگی مردم انقلابی بدل شدند؛ متونی که تاریخ و نظرات ساده این سازمان را بیان می کرد، سریع در تیراژ میلیونی توزیع و دست به دست می شد. صدها هزار جوان که سمپات یا حامی این سازمان ها و سنت چریکی بودند، داستان های موسسان و مبارزان اولیه وقت این دو سازمان را با ولع می بلعیدند و برای دیگران تعریف می کردند.
در تمام سال هایی که سیاست در عصر پهلوی، همان سیاست به معنای اداره اجرایی و قانون گذاری محسوب می شد، ستارگان سلبریتی های ایرانی که دل مخطابان رسانه ای را می ربودند، هنرمندان و ورزشکاران بودند. آنها نخستین نسل سلبریتی های محسوب می شدند، چرا که ستاره شدن و تاثیر بر زندگی فرهنگی عمومی جامعه، محصول پیدایش رسانه های تازه ای بود مثل مطبوعات با تیراژ چند ده هزار نسخه و رادیو و تلویزیون که واسطه ستارگان ورزشی و هنری، مثل تختی، فردین، گوگوش، پروین، حجازی، کلانی، داریوش، وثوق یا ستار با بدنه جامعه بودند.
با وقوع وضعیت انقلابی، چریک شدن و چریک بودن، به مدل عامی برای سبک زندگی جوانان بدل شد؛ وضعیت انقلابی، مثل یک رسانه بزرگ، سریع این فرهنگ را به دورترین نقاط جغرافیایی کشور هم صادر کرد. حالا، چهره های مشهور سایر حوزه ها، چنان که به این مدل نزدیک می شدند، اهمیت تازه پیدا می کردند؛ برای نمونه ترانه سرایانی که رد سرودن ترانه به ایده آل ها و مدل های چریکی نزدیک می شدند، نزد توده و جوانان جذابیت پیدا می کردند؛ شاعران و نویسندگان هم به همین منوال.
احمد شاملو و گرفتن شعر او در خرمن انقلابی سال های منتهی به انقلاب، محصول نزدیکیش به ذهنیت چریکی بود؛ قلیچ خانی فوتبالیست مشهور، به سبب نزدیکی با پیکارجویان جوان چپی، دستگیر و به شهرت رسید؛ یکی دو ترانه داریوش اقبالی، خواننده گمنام که به نظر روی موج سیاست اعتراضی تنظیم شده بود، او را به شهرت عجیبی رساند؛ مسعود کیمیایی، فیملساز، با دو فیلم قیصر و گوزن ها، که از اعتراض اجتماعی سخن می گفت، محبوب عام و خاص شد و...
اما با پیروزی انقلاب، عصر تثبیت قدرت جدید فرا رسید؛ محبوبیت وسیع سبک زندگی اعتراضی جوانان چریک، با محبوبیت وسیع تر یک رهبر انقلابی شیعه که گویی در پیری، به جای محافظه کاری، از این دنیا و مافیها دست کشیده بود، رویارو شد و رنگ باخت. آوازه و محبوبیت امام (ره)، به سرعت، همه جاهای خالی را پر کرد. وی نمادی بود از خدمت به خلق و هدایت ایشان در مسیر مبارزه با نظام باطل، و سیاست کلاسیک ایرانی و سبک زندگی محبوب چریکی پیش نفوذ کلام ایشان عرصه را واگذار کرد. سازمان های سیاسی چریکی خیلی زود، همچنین با برخوردهای قضایی و امنیتی مواجه شدند و از گردونه فعالیت سیاسی رسمی و داخلی کنار رفتند. سیاست و ستاره های سیاسی جوان، تعیین کنندگی شان را از کف دادند.
جنگ و ستاره های آسمانی در فاصله سال های 60 تا 70، در سال های حیات امام (ره) و نیز به موازات جنگ تحمیلی، دستگاه فرهنگی رسمی، کوشید تیپی از زندگی را به عنوان مدل کامل و مطلوب پیش روی جوانان و نوجوانان این دهه قرار دهد؛ تیپ جوان حزب اللهی که به جنگ رفته بود. کم و بیش این تیپ نزد طبقه ای که در ادبیات معمول آن دهه مستضعف خوانده می شد و نیز از سوی وابستگان به بازار اسلامی و حکومت پذیرفته و استقبال شد.
طبقه مرفه مدرن هم که در برابر این تیپ فرهنگی، تنها به آمال و مدل های سبک فرهنگی برجامانده از سال های دهه پنجاه دل بسته بود، هرگز نتوانست هژمونی گذشته را به دست آورد و طبقه متوسط نیز اگرچه هرگز با تیپ فرهنگی جوان جبهه ای مشکل پیدا نکرد اما با ستاره های فوتبال، علی پروین و دیگرانی که در ایران ماندند، و نیز با محمدرضا شجریان، خواننده شهیر موسیقی سنتی و دستگاهی، کوشید، یکسره مدل های فرهنگی اش را واگذار نکند.
اما به راستی به واسطه وضعیت جنگی و فراگیری توده ای رسانه های متعلق به حکومت و دولت انقلابی و جنگی، ستاره و سلبریتی تازه ای متولد نشد که بتواند به اندازه مدل زندگی دهه شصتی حزب اللهی تعیین کننده باشد اما جالب این جاست که در برابر فرهنگ «امت»گرایانه دهه شصت، اساسا ستاره به عنوان پدیده ای فردگرایانه و غربی، به معنا و غیرقابل تولید بود.
دهه 70 و بازگشت سینما و ورزش جنگ تمام شد و سازندگی شروع شد؛ سینمای خصوصی و مستقل رونق گرفت. در سایه فرهنگ امت گرایانه دهه 60 می طلبید هنر و به ویژه سینما، تصویر و ذهنیتی بیافریند که مثل سیاست به خلق و انسجام ملی خلق خدا خدمت کند.
اما در دهه 70، عشق زمینی اهمیت دوباره ای پیدا کرد؛ فیلم سازان مجال یافتند از قهرمانان یا کاراکتر جذاب زن و یا مرد بهره بگیرند؛ تلویزیون در رقابت با امواجه فرهنگ غرب، تکانی خورد به سریال سازی و طنزهای مدرن رو آورد؛ مجلات ادبی و هنری، دوباره به نویسندگان محبوب و شاعران پرطرفدار دهه های قبل اشاره کردند؛ پس ابوالفضل پورعرب و نیکی کریمی، علی دایی و خداداد عزیزی از سینما و ورزش به دیوار خانه های نوجوانان و جوانان راه یافتند. نسل های بعدی سوپراستارهای سینمایی و سلبریتی های ورزشی، کاملا به مشابه های غربی شان نزدیک شده بودند و حواشی آن ها را داشتند؛ رفتار خانوادگی شان و اخبار فعالیت های روزمره شان هم زیر ذره بین بود.
سیاسیون از ورزشکاران و هنرمندان بهره می گرفتند؛ حتی در عصر اصلاحات و مرحله بروز اختلاف میان دو جناحی که در گذشته در قالب مفهوم خدمت در موقعتی های حاکمیت شریک بودند. خاتمی و اصلاح طلبان در مجلس ششم، کوشیدند هنرمندان و ورزشکاران جذاب را در کنار داشته باشند تا توده های غیرسیاسی را هم به خود جذب کنند. عصر رقابت برای کسب پست و موقعیت وزارت و وکالت فرارسیده بود و در این رقابت، سیاسیون از هنر و ورزش کمک می گرفتند.
حتی محمد خاتمی که با محبوبیت و مقبولیتی 20 میلیونی ظهور کرده بود از این ترفندها برکنار نبود؛ از جمله دلایل علاقه نسل جدید به او، شکستن ژست ها و مدل های سیاسی خاکستری و بی هیجان دهه 60 بود. او برای پیروزی در سیاست، ژست های هنری گرفت و از عکاسان و فیلم سازان کمک گرفت تا از او تصویر جذاب تری بسازند و ابراهیم حاتمی کیا یا بهروز افخمی را با خود همراه کرد.
غلامحسین کرباسچی، شهردار اسبق تهران در مسیر سنگلاخ تغییر چهره پایتخت و برای یارگیری در میان طبقات تهران، کوشید به هنر و ادبیات سرویس های رایگان و خوبی برساند تا بهره ای از محبوبیت هنر و ادبیات را از آن خود کند. حتی اصلاح طلبان در انتخابات شورای اسلامی شهر، کوشیدند از ورزشکاران و هنرمندان در فهرست های انتخاباتی شان بهره ببرند تا مگر نظر عموم را بیش تر جلب کنند. سیاست هنری و ورزشی شده بود.
در سراسر دهه 80، زمانی که ستاره اصلاح طلبان رو به افول نهاده بود و دست راستی های دهه 60 و 70 با نام جدید اصول گرایان به سنگرهای قدرت پا پیش می گذاشتند، هنوز هنر و ورزش بر سایر حوزه ها سیطره داشت اما هنرمندان حاضر نبودند آن قدر که به اصلاح طلبان یاری رساندند، به اصول گرایان هم برای رسیدن به قدرت کمک کنند، چرا که با سیاست فرهنگی این جریان اختلراف جدی داشتند؛ ورزشکاران ولی به اصول گرایان یاری رساندند.
با برآمدن دولت محمود احمدی نژاد، و وفور پول حاصل از فروش نفتی که قیمت جهانی بالایی داشت، ورزشکاران کوشیدند به سیاسیون نزدیک شوند و حتی سیاسی شوند؛ علیرضا دبیر و خادم ها از میدان کشتی، ساعی از تاتمی تکواندو و رضازاده از سکوی وزنه برداری کوشیدند خودشان را به اصحاب قدرت و اقتصاد دست راستی نزدیک کنند. هرچند، امثال علی کریمی و مهدوی کیا هم بنا داشتند در مسیر مبارزات اصلاح طلبان به آنان امداد برسانند. کم کم، سیاست به عنصر تعیین کننده سایر حوزه ها بدل می شد و سیاسیون اهمیت پیدا می کردند، چون این آن ها بودند که تعیین می کردند ثروت و مکنت به چه کسی برسد.
بازگشت سیاست به روی پاهایش وقتی در سال 88، حلقه ای از فوتبالیست های ملی پوش، از جمله کریمی، مهدوی کیا و نکونام و دیگرانی، به تاسی از مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری دهم در تهران، در آخرین بازی مقدماتی برای راهیابی به جام جهانی آلمان، در سئول مقابل کره جنوبی، دستبند سبز بر مچ ها بستند تا نشان دهند از یک نامزد انتخاباتی و جریان حامی وی پشتبیانی می کنند، روشن شده بود که حالا در آستانه دهه 90، سیاست است که تعیین می کند چه کسی نزد مخاطبان میلیونی رسانه، هنر و ادبیات، محبوب تر است؛ دیگر سیاست است که برای حوزه های هنری دیگر خط مشی تعیین می کند و نه آن حوزه ها برای سیاست.
سیاست و سیاست مداران هم به مال و مکنت نزدیک تر بودند و هم فعالیت ها و آرای آن ها بیش تر نظر مردم و خصوصا طبقه متوسط را بر می انگیخت؛ پس هدیه تهرانی و الناز شاکردوست نیست که به تیراژ رسانه می افزاید. این چهره های کانونی تحولات سیاسی اند که به سلبریتی بدل شده اند. حالا حتی نشریه دست راستی و منتقد اعتراضات میرحسین موسوی در سال 88، می داند اگر او را جلد کند، می فروشد؛ پس جلد می کند و به چاپ دوم و سوم می رسد (خط عبور، نشریه ای نزدکی به طیف سیاسی احمدی نژاد). اگر روزگاری بین ناطق و خاتمی بر سر کسب هواداری علی پروین جدال بود، حالا امیر قلعه نویی یا هنرمندان برای بازسازی وجهه عمومی شان به دیدار خاتمی می روند و از آن دیدار عکس منتشر می کنند؛ ولی چرا؟
امروزه مردم بیش از هر زمانی از مسیر ماهواره، اینترنت اجتماعی و موبایل هوش مندشان به سیاست مداران و کارنامه شان دسترسی دارند. اینک خانواده هیا سیاسیون جمهوری اسلامی، اهمیت پیدا کرده است، در تمام سه دهه گذشته، هرگز به شوخی یا جدی، مشابه کنایه ای که علی مطهری در پاسخ اخیرش به کوچک زاده استفاده کرده بود، دیده نمی شود؛ او گفته بود که علی لاریجانی، همسر دختر مرتضی مطهری، تئوریسین برجسته انقلاب اسلامی که در سال 58 ترور شد، به حجاب و عفاف پایبند است و انتقاد کوچک زاده، نماینده دست راستی مجلس، به لاریجانی درباره بی اعتنایی وی به مساله حجاب در دیار با یک زن دیپلمات غربی، محلی از اعراب ندارد؛ ورنه لاریجانی داماد خاندان مطهری نمی شد اما کوچک زاده نباید انتظار داشته باشد که خواهر مطهری در خانه، با ماهی تابه و لنگه کفش به همسرش، حلمه کند که چرا با زن اجنبی بدحجاب ملاقات رسمی داشته است.
همین جملات علی مطهری نشانی است از ورود عرصه خانوادگی سیاست مداران به مرکز دید عموم و مطهری هم می کوشد از این توجه عمومی بهره ببرد تا همه نظرش را بشنوند و بخوانند؛ شاید حتی ناخودآگاه و تحت تاثیر تصویر فعلی از سیاست. اما این همه خصوصا به واسطه رسانه شدنی است؛ عکس ها و پست های خانوادگی اجتماعی که در اینترنت عمومی می شوند، از جمله از سوی فرزندان خانواده های سیاسی به اشتراک گذاشته می شود، چون فرزندان این خانواده ها دوست دارند برخلاف گذشته از فناوری روز استفاده کنند و فناوری باب بیت و خانواده است.
این رسانه های جدید از اواسط یا اواخر عصر احمدی نژاد، رونق گرفتند و به برآمدن سیاست همچون عرصه سوپراستارساز یاری رساندند، و سانسور یک جناح یا جریان سیاسی را تقریبا ناممکن کردند؛ چندان که موج های فیس بوکی یا توییتری سبب می شود دستگاه های رسمی دولتی و حکومتی جواب بدهند. بریدن نسبی بندهای سانسور سیاسی، زندگی سیاسیون را شفاف کرده است و در دسترس.
داستان زندگی سیاستمداران امروز، خصوصا با مساله فساد یا پاکدستی مالی گره خورده است، و پول و معیشت هم دغدغه روز مردم است، پس مدام به زندگی و کارهای سیاستمداران سرک می کشند تا ببینند این قشر نزدیک به پول و مکنت با اموال عمومی و خصوصی شان چه می کنند؛ آنها دیده اند که آقازاده ها، یعنی فرزندان سیاسیون ارشد یا میانی نظام، گاهی به مواهب بیش تری در اجتماع و اقتصاد دسترسی دارند، و چون امروزه روز، عموم طبقه متوسط برای آینده خود و فرزندانش نگران است، سرک می کشد تا ببیند آقازاده ها با رانت خانوادگی شان چه می کنند و چه رشدی دارند؟
ستاره های سیاسی، حتی بیش از ستاره های هنری و ورزشی دهه 70 یا 50 به مفهوم کامل سلبریتی اند. در سراسر سه چهار دهه پس از انقلاب، هرگز خانواده های سیاسی ارشد که گاهی نام شان بر سر زبان افتاده بود، همچون منتظری، هاشمی یا خمینی، بدین شکلی که امروزه به عرصه عمومی آمده اند، مطرح و معروف نشده بودند. در دهه 60 ،خانواده ها، با حیا و رودربایستی به عرصه عمومی می آمدند چون می ترسیدند فضای هزارفامیل برای مردم بازسازی شود اما حالا با شفافیت فعلی، زیر ذره بین عاشقان سلبریتی اند.