تقریبا هر اتفاقی که در پایتخت می افتد، جرقه اولش از دسته گل هایی است که این نقی و ارسطو به آب می دهند. به همین دلیل شخصیت پردازی این دو نفر دقیق تر و با جزئیات کامل تری است و خصوصیات منحصر به فرد این دو نفر بیش از دیگران است، اما شاید سوالی که برای مخاطب پیش می آید، این است که چه ویژگی هایی باعث شده این دو شخصیت این قدر محبوب و مورد توجه باشند و اصلا یک نفر برای اینکه بتواند بار دراماتیک و البته طنز یک مجموعه چندفصلی مثل پایتخت را به دوش بکشد، باید چه ویژگی هایی داشته باشد.
در این مطلب سعی کردیم بر خصوصیات ریز و درشت نقی و ارسطو متمرکز شویم؛ خصوصیاتی که اگر شما هم به آنها دقت کنید، می بینید تمام اتفاقاتی که در چهار فصل پایتخت رخ داده، مستقیم به پررنگ شدن یکی از همین خصوصیات و ویژگی برمی گردد.
• نقی معروف ترین تکیه کلام ها - مگه داریم؟ مگه می شه؟
- دهن منه جر میدم
- کاور کن
- فلان چیز چی میگه؟
- رو به راهی، رو به رشدی؟
- هد فامیل
- هندلینگ
- فدایی داری
منفعت طلب است: شاید اگر یکی مثل هما بالای سرش نبود، او به خاطر منفعت طلبی هایش به دردسرهای عظیمی می افتاد، از زمانی که هما عضو شورای شهر شد، رگ منفعت طلبی نقی بیشتر بیرون زده است.
به سرعت واکنش نشان می دهد: کافی است کمی روی مخ او راه بروید تا کاری کند که حتی خودش هم فکرش را نمی کند، نمونه اش رفتن به غسالخانه برای گرفتن فیلم از خودش روی تخت مرده شوری! زود قهر می کند و زود آشتی؛ کافی است به او بگویید بالای چشمش ابروست، بلافاصله چپ چپ نگاهتان می کند، متلکی به شما می اندازد و به حالت قهر از جایش بلند می شود و می رود، ولی چند دقیقه بعد خودش بر می گردد و آشتی می کند.
توهم توطئه دارد: نقی پشت هر اتفاقی دست های پشت پرده می بیند، چه رقابت های کشتی باشد، چه اتفاقات عادی روزمره و چه حتی انتخاب بهبود، شوهر خواهرش به عنوان محیط بان برتر، بهترین توصیف برای این وجه شخصیتی او همین دیالوگ معروف است: مگه داریم... مگه می شه!
حس ریاست شدیدی دارد: دوست دارد همه زیر چتر او باشند، تلاش می کند که به همه اثبات کند در هر زمینه ای بهترین نفر برای کنترل کردن اوضاع است و این ویژگی باعث می شود او مدام به دردسر بیفتد.
دوست ندارد هیچ وقت به کسی مدیون باشد: چرا راه دور برویم، او خودش را بعد از مرگ چوچانگ شبیه صدام کرد تا یک سال سیاه پوشیدن ارسطو بعد مرگ مادرش را جبران کند. همین کافی است.
همیشه نگران خانواده اش است: در طول چهار فصل از داستان، نقی مدام در حال تلاش برای بهترکردن اوضاع خانواده اش است، او می خواهد بهترین مرد برای هما و بهترین پدر برای فرزندانش باشد.
هیچ وقت تقصیر به گردن نمی گیرد: ارسطو، زمین و زمان، اهالی شهر و هر که اطراف اوست می تواند مقصر رخ دادن اتفاقات باشد، اما خودش نه. تا می فهمد که اشتباهی رخ داده، به سرعت تغییر موضع می دهد و خود را از یک بدهکار تبدیل به یک طلبکار می کند.
زنش را به شدت دوست دارد و از او به شدت حساب می برد: هما برای نقی همه زندگی اوست. او به خاطر هما حاضر است از همه چیز خود بگذرد، حتی در فصل یک حاضر می شود از زندگی اش در شمال بگذرد و دردسر آمدن به پایتخت را به جان بخرد. از هما به شدت می ترسد؛ نقی هرگاه به دردسر می افتد، اولین استرسی که می گیرد این است که جواب هما را چه بدهد، بعد از هر گندی که می زند، سعی می کند به هر ترتیب که شده و با هر باجی که می تواند بدهد، همه چیز را ماستمالی کند تا هما بویی نبرد.
یک ویژگی بارز: نقی می تواند آدم اعصاب خردکن و همه چیز به هم ریزی باشد. اما به اصطلاح خودمان ته دلش هیچ چیزی نیست و به همین دلیل خانواده اش و حتی مخاطب بر پایه ساده دلی او می تواند با بدترین گندهایی که می زند هم در نهایت کنار بیاید.
• ارسطو معروف ترین تکیه کلام ها - لاکچری
- حساس نشو
- تحت تاثیر
- طلا مال نقی بود تو مشتش بود
- آخ آخ آخ، مرد حساب
- آیا فلان کار کار خوبیست
- فینیتو
- آآآآآآآآآآآآقا
- What to do? What not to do
همیشه احساس موفقیت دارد: از آن دسته آدم های است که فرق ندارد در چه موقعیتی باشد، او همیشه مطمئن است بهترین است، فقط بقیه این نکته را درک نمی کنند.
به شدت اهل فخرفروشی است: آن کاپشن کذایی پر از مارک او را به خاطر دارید؟ مثلا وقتی تریلی گرفته بود و به شهر آمده بود یا وقتی در بحث هایش مدام به خارج رفتنش اشاره می کند؟ ارسطو مدام در تلاش است به دیگران بفهماند اوضاعش بهتر از دیگران است.
خود را نگهبان و حافظ نقی و خانواده اش می داند: ارسطو به دلیل گذشته ای که داشته به شدت پسرخاله اش نقی و ایضا خانواده او را دوست دارد. او بدون توجه به این نکته که خودش هم نیاز به مراقبت دارد، مدام در حال آنالیزکردن رفتارهای نقی و پیش بینی حرکت بعدی اوست تا در صورت به دردسر خوردن نقی برای کمک به او حاضر باشد.
وقتی کسی یا چیزی را دوست دارد دست و پایش را گم می کند: مهم ترین اصل زندگی ارسطو این است که بهترین فرصت به دست آمده در هر زمینه ای را با دستپاچه شدنش خراب کند. ماجرای دو دختری که در دو فصل اول به آنها علاقه مند شده بود یا حتی دردسرهای علاقه اش به چوچانگ را به خاطر بیاورید.
وراج است: ارسطو خیلی حرف می زند، بزرگ ترین ایراد او که همه را کلافه می کند، این است که نمی تواند سکوت کند و بدتر از آن اصلا نمی داند چه حرفی را کجا بزند، ضعف دردسرهای اهالی پایتخت از همین جا آب می خورد که ارسطو ناگهان دهان باز می کند و همه چیز را به هم می ریزد.
خیلی سعی می کند آدمی منطقی باشد: ولی سر بزنگاه به سیم آخر می زند؛ دیالوگ معروف «حساس نشو... حساس نشو» اشاره به همین ویژگی او دارد که دوست دارد تا جایی که می تواند با قضایا با منطق (البته منطق خودش) برخورد کند، اما زمانی که منطق به نتیجه نمی رسد، به سیم آخر می زند و همه باید جمع شوند و او را از برق بکشند.
اهل کل کل است و بحث کردن را دوست دارد: خوراک ارسطو کل کل است، کافی است احساس کند می تواند بحث کند یا در بحث دو نفر شرکت کند، آن وقت تا همه را به غلط کردن نیندازد، ول نمی کند.
مدام سعی می کند مودب باشد: این از بهترین خصوصیات اخلاقی ارسطوست. او مدام دوست دارم خودش را یک جنتلمن نشان دهد که با باقی آدم های اطرافش فرق می کند و خب یکی از روش های کاربردی در این زمینه مودب بودن و حفظ متانت ظاهری است.
به نظرش سواد خودش از همه بیشتر است: ارسطو همیشه سعی می کند به دیگران فهماند از بقیه بیشتر می فهمد. به کار بردن الفاظ انگلیسی متعدد در حرف هایش، مثال هایی که مدام از تجربه های مختلفش هنگام راندن تریلی ترانزیت عنوان می کند و آن نگاه عاقل در سفیه معروفش به همین دلیل است.
بسیار بامعرفت است: از آن دسته آدم هایی است که سر رقابت سر می گذارند. هیچ وقت حاضر نیست پشت کسانی که با آنها نان و نمک خورده را خالی کند، یک جاهایی این ویژگی بزرگ ترین مشکل ارسطو می شود.
یک ویژگی بارز: همیشه هیجان زده است؛ ارسطو برای هر اتفاق ریز و درشتی هیجان زده می شود. اصلا چون سبک زندگی اش به گونه ای است که او مدام در حال رو به رو شدن با اتفاقات مختلف است، هیجان زده شدن در گوشت و پوست و استخوان او رفته، حالا چه برای طلا گرفتن نقی باشد، چه برای مرگ چوچانگ.